آریسا در طبیعت زیبای ده پیر
آریسا وسفره هفت سین ۹۸
امسال عاشق عیدی گرفتن بودی اینقد منتظر بودی که سال تحویلی بشه عیدی بگیری🎁 این روز اول عید بود با بابا رفته بودی پارک😘😘 اینم عکسی بود که مدرسه از بچه ها انداخته بود با لباس سنتی که خیلی بهت میومد قربونت برم😘😘 ...
رفتن آریسا به پیش دبستانی
مدرسه رفتنت مبارک قربونت برم با این لباسهای خوشگلت😘😘 اینقد ذوق کردم تو لباس مدرسه دیدمت چقدر بهت میاد گلدونه من😍 ان شاالله جشن دانشگاه رفتنت رو ببینم عزیز دلم💕 روزی که جشن پیش دبستانی تو بود اولین روز مدرسه رفتن محمد هم بود که رفته بود کلاس اول بعدش اوند پیش تو انشاالله همیشه موفق باشید وجشن دانشگاه رفتنتون وباعث افتخار بشید🌷 ...
تولد ۵ سالگی آریسا
تولدت مبارک عزیز دلم😘😘 امسال تولدت تولدت شلوغ بود عمه ها بودن عموها بودن بابا اینا خیلی بهت خوش گذشت خیلی شیطونی وبدوبدو کردی طبق معمول هرسال یه آهنگ گذاشتی وکلی چرخیدی کیک تولدت کارهای من برای تولد دختر عزیزم خیلی بی حوصله بودی وتو همه عکسهات اخمو بودی 😔😐 اینم بچه ها پیش آریسا زینبخانم 😘متین😘 آریسا 😘محمد 😘رضا 😘پارسا😘 ...
روز دختر سال ۹۷
سلام دختر عزیزم😘😘 امسال روز دختر ۲۴ تیر بود وخودم برات کیک درست کردم وبابا برات گل خریده بود اینقد خوشحال شدی که نگو تا چند روز گل دستت بود وهی نگاهش میکردی ومیگفتی من عاشق گل ام🌷🥀 ...
سفر آریسا به مالزی نوروز ۹۷
عید امسال مسافرت رفتیم مالزی تو اینقد ذوق رفتن به مسافرت وسوار شدن به هواپیما داشتی که نگو ولی تا سوار هواپیما میشدی برای خودت خوب میخوابیدی😊😊 اینجا یه پارک آبی بودکه خیلی بهت خوش گذشت چند بار هم افتادی تو آب وشنا بلد نبودی🙃🙃 اینجا هم یه قسمت از همون پارک آبی بود که باغ وحش بود اینجا هم یه جایی باآب وهوای بسیار خوب بود که بهش میگفتن گنتینگ واینجا دهکده چینی ها بود اینجا هم ویو اتاقمون بود که دقیقا روبروی برجهای دوقلو بود😍 واینجا یه غار ومعبد هندیها بود که بهش میگفتن باتوکیو این غار باتو کیو حدود ۳۰۰ تا پله داشت که باید ازشون بالا میرفتی تا به غار اصلی برسی وای...
آریسا وسفره هفت سین ۹۷
آریسا وسفره هفت سین ۹۷ زینب ورضا کنار آریسا...
نویسنده :
مامان
0:11
دلنوشته ای برای آریسای عزیزم😘😘😘❤️❤️❤️
❣ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ... ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ... ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ... ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ، ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ... ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ... ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ، ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮ...
نویسنده :
مامان
12:12
تولد ۴ سالگی آریسا
سلام گل بانوی عشق تولد اول یه آهنگ گذاشتی خوب تو خونه بدو بدو کردی وبابا هم دنبالت بود بعد رفتی سراغ کیکت اینم کیک تولد ودسر وژله هایی که برات درست کردم وکادوهای تولدت ...
نویسنده :
مامان
11:11